اینجا همه هر لحظه می پرسند:
«حالت چطور است؟»
اما کسی یک بار از من نپرسید:
«بالت . . .»
دیشب دوباره
گویا خودم را خواب دیدم:
در آسمان پر میکشیدم
و لابهلای ابرها پرواز میکردم.
و صبح چون از جا پریدم
در رختخوام
یک مشت پَر دیدم
یک مشت پَر، گرم و پراکنده
پایین بالش
در رختخواب من نفس میزد
آنگاه با خمیازهای ناباورانه
بر شانههای خستهام دستی کشیدم
بر شانههایم
انگار جای خالی چیزی . . .
چیزی شبیه بال
احساس میکردم!
شعرها: «احوالپرسی (1)» و «تعبیر خواب» از قیصر امینپور
